می‌خواستیم زودتر به روزهای مدرسه برسیم و طاقت پسر داشت تمام می‌شد که ایده تقویم دیواری به ذهنمان آمد. منتهی هیچ کتاب‌فروشی تقویم دیواری نداشت. تقویم هم مثل خرمالو بود یا گیلاس، یا شکوفه سیب. وقت داشت.

 یک‌روز بیدار شدم و فکر کردم خب یک تقویم دیواری پیدا کنم و روی کاغذهای رنگی پرینت بگیرم! همین کار را کردم و هر روز خط خورد و مدرسه هم شروع شد. و تا مدرسه شروع شود کمتر روزی بوده که دورش را خط نکشیده باشیم که فلان کار ساعت فلان. فلان قرار، فلان وقت دکتر . .

چیزی از مهر نگذشته اما از مهر خسته‌ام. نه این‌که ماه آبان یا آذر برایم اتفاق ویژه‌ای در نظر گرفته باشند نه. منتهی امشب احساس کردم دارم روزها را به هم می‌دوزم. مربع‌های هر خانه به نظرم مکعب آمد. هر مکعب دریاچه کوچک اما عمیقی شد که رویش یخ بسته بود. بیشتر روزها با این‌که با احتیاط و دقت پا بر می‌دارم و سعی می‌کنم همه چیز را پیش‌بینی کنم باز قسمتی از یخ ترک بر می‌دارد و فرو می‌روم. گاهی ساعت هشت صبح، گاهی نه، گاهی چهار بعد از ظهر، گاهی نه شب. به هر حال زنده می‌مانم چون دریاچه به اندازه ۲۴ ساعت عمق دارد و بالاخره جایی روی عقربه ساعت ۱۲ یا ۲ دستم را به چیزی بند می‌کنم و خودم را به روز دیگر می‌رسانم. گاهی هم یک تویوپ نجات می‌اندازم در یک روز دور و به بهانه‌ای تا آن‌جا شنا می‌کنم.

عجیب است. آدم گاهی اوقات از شدت استرس و دردی که تحمل می‌کند فکر می‌کند دیگر زنده نمی‌ماند. اما باز فردایش می بیند زنده است و دارد نفس می‌کشد.

می‌دانم که قدرت پیش‌بینی پذیری‌ام مخدوش شده. و قدرت مدیریت مسایلم. و بدنم که هنوز ضعیف است و همین دیشب دردی شبیه درد شب‌های اول بعد از زایمان سراغم آمد. و از ترس بزرگتر شدن و قدرت گرفتن آن درد لعنتی خودم را به خواب زدم تا واقعا خوابم برد. صبح فکر می‌کردم می‌توانم از تخت بیرون بیایم؟ می‌توانم یحیا را بغل کنم و ظهر تا مدرسه یوسف برویم و بعد هم برگردیم؟ توانستم. درد کمتر شده بود اما آن‌قدر فکر توی سرم داشتم که احتمالا مرکز درد بی‌خیال قصه شده بود.

دلم می‌خواهد یک شب که پسرها ساعت هشت خواب خواب بودند آن‌قدر روی یخ‌ها بدوم تا بالاخره یک جایش بشکند و در آب سرد فرو بروم. آن‌وقت همه روزها را تا ته ماه شنا کنم و از آن زیر یخ‌ها را خرد کنم و خودم را به آن تیوپ مسخره آخر برسانم. کمی نفس بگیرم، تیوپ را سوراخ کنم، شناکنان برگردم.

موهایم را خشک کنم و بخوابم.

حداقل می‌دانم هیچ یخی روی دریاچه نیست که بخواهم یا نخواهم به آن اعتماد کنم. و همین است که هست.

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تیم مشکی آپشن خودرو | گندم کار شرکت مهندسی نوآوران تحقیق رنگ نانو,نانو سنگ نما کلاس من سمادو rikita سایت رسمی هلال احمر ـ جاسک closed