یادداشت دوم

دایی پدرم آدم عجیبی بود. اما من همین کارهای عجیبش را که شبیه هیچ‌کس نبود جز خودش دوست داشتم. و ایده‌هایش را که قبلا به آن‌ها فکر کرده بود تحسین می‌کرد.

وقتی به دیدن خواهرش که مادربزرگ من بود و طبقه پایین خانه ما زندگی می‌کرد می‌آمد همیشه دست‌ پُر می‌آمد. اما چه می‌آورد؟

از لبنیاتی که قبولش داشت یک سطل بزرگ ماست می‌خرید می‌آورد.

یک کیسه بزرگ سیب دماوند می‌آورد. مرغ تازه می‌خرید. لابد نان تازه هم خریده بود. گلدان شمعدانی هم. درخت گلابی ته حیاط را هم گمانم دایی محمود آورده بود. و چند درخت سیب از نژادهای مختلف را. حتی دلم می‌خواهد بگویم رزهای همیشه بهار و بوته رز هفت‌رنگ را هم او آورده بود.

وقتی دایی محمود می‌آمد سعی می‌کردم بیشتر در دسته آدم‌های قدرشناسی باشم که انتخابش را تحسین می‌کردند، تا در دسته‌ای باشم که کارهای او را غیرطبیعی تلقی می‌کردند و انتظار داشتند او هم انتخاب‌های آشناتر داشته باشد و نهایتا یک کیلو شیرینی تازه دانمارکی از نان رامتین بخرد بیاورد.

آن دختر کوچک همیشه منتظر رسیدن دایی محمود بود که هدیه‌هایش داستان داشت و هر کدامش را با وسواس انتخاب کرده بود.

وقتی بزرگ شدم فهمیدم من هم یک بخش دایی محمود در وجودم دارم که با ازدواج و استقلال بیشتر انتخاب‌هایم فعال شده بود.

بعد ما هم بارها برای عزیزانمان درخت هدیه گرفتیم. و بوته رز وحشی. ادویه. بساط شیرینی‌پزی. پارچه. رنگ. گلدان. کتاب. دفتری برای نوشتن. سفره قلمکار. کرم ابریشم. یک تنگ سیب دماوند لپ گلی.

دیشب که داشتم فکر می‌کردم برای جلسه امروز و دیدار دوست عزیزی که دفتر تازه‌ای گرفته بود چه هدیه‌ای ببرم دوباره همان بخش فعال شد.

دلم می‌خواستم در یکی از سبدهایی که دوستشان داشتم انار می‌بردم. یا سیب سرخ. یا سیب زرد.

به یک بسته شکلات فکر هم نمی‌کردم. اما آخر نرگس خریدم. پشیمان نشدم؟ معلوم است که شدم.

وقتی کارت را کشیدم و هزینه سه دسته گل نرگس را حساب کردم تازه به فکرم آمد که خب یک گلدان بزرگ سانساریا پایه کوتاه می‌کاشتم می‌بردم! یا یک گلدان پوتوس نقره‌ای! حتی پوتوس ابلق!

اصلا چرا یک ن ندوختم؟ یا عروسک برای دختر دوست داشتنی‌شان؟

برای پختن کیک یا مافین یا کوکی وقت نداشتم. وگرنه برای نپختن آن‌ها هم خودم را مواخذه کرده بودم.

امروز به جلسه دلنشینی رفتم و آدم‌های عزیزی را دیدم و از یکی از نازنین‌هایشان کلی چیز یاد گرفتم که مهم‌ترینش این بود: ما سخت کار نمی‌کنیم. تنبلیم. بعد انتظار اتفاق‌های خوب را می‌کشیم.

من کار زیاد می‌کنم اما سخت کار نمی‌کنم. خودم این‌را می‌دانم. و بزرگترین مشکلم شاید این است که برنامه‌ریزی درست و درمان ندارم. یا اگر برنامه‌ریزی هم می‌کنم برای مدت طولانی به آن پایبند نمی‌مانم.

حالا این را می‌دانم و به شعارها و حرف‌های تازه برای در یخچالم نیاز دارم.

خب! این هم هدیه امروز. بسم الله!

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تزیینات سالن عروسی اقتدار ملی داروخانه اینترنتی کوکاکولا زیستولوژی میثاقی whosoever puts his trust in Allâh then Allâh will suffice him تکنولوژی فروشگاه مردم دفترفنی ارج دانلود فایل تحقیق مقاله نرم افزار کتاب برنامه ماناموتور:مرجع تخصصی مشاوره فنی،انواع الکتروموتور