یک‌جور مرخصی استعلاجی هم زمانی است که انگشت سبابه‌ام را عمیق بریده باشم! آن‌هم وقتی که همه کارهای آشپزخانه تمام شده، غذا دارد دم می‌کشد و حتی سینک را هم شسته‌ام.

اول باورم نمی‌شود که زخم عمیق است. اما وقتی می‌آیم قاشق‌ها را در بشقاب‌ها بگذارم لکه خون سرخی گردن قاشق را زخمی می‌کند. دوباره آب می‌کشم و دستمال می‌گذارم تا زود ببندد.

حالا دیگر همه کاری نمی‌توانم بکنم.

حتی تایپ کردن هم ساده نیست.

و مهم‌تر از همه گل‌بازی.

از عصر داشتم به ساعت نه فکر می‌کردم. وقتی که خانه در سکوت فرو می‌رود و گاهی صدای کیبورد است که می‌آید و قل‌قل کتری که یکی از ما دو نفر بالاخره از سر جایش بلند می‌شود و چیزی دم می‌کند.

فکر می‌کردم امشب چند کار تازه می‌سازم. بی‌آن‌که نگران بیدار شدن دانه برف باشم و مجبور شوم روی کار را خوب با نایلون ببندم که چرمینه نشود و بدوم دست‌هایم را بشورم.

قبلا فکر می کردم یحیا که بزرگتر شود فرصت‌هایی که برای خودم دارم بیشتر می‌شود. اما حالا هر یک هفته‌ای که می‌گذرد و توانایی‌هایش بیشتر می‌شود، وقت بیشتری از من طلب می‌کند.

حالا به برکت‌های دنیا آمدن یحیا یکی دیگر اضافه می‌کنم، این‌که قدر وقت را بیشتر می‌دانم. و در هر فرصتی می‌دوم تا یک کار مفید انجام دهم.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شرکت سپاهان همراه|حمل و ترخیص کالا|صادرات و واردات انشالند آپشن خودرو | استریو آرام زمين ِجدا افتاده از قلب ِ آسمان نمونه سوالات تری دی مکس فنی حرفه ای { امتحانی ) آي تو نيوز Jill تکنولوژی غذا فروش ویژه ماشین لباسشویی سرگرمی ما